تلاش وکوشش در ادبيات فارسي
تلاش وکوشش در ادبيات فارسي
مجاهدت
به دوغِ گنده وآب چه وبيابان ها
حيات خويش به بيهوده چند فرساييد
خداي پَرِّشما را زجهد ساخته است
چو زنده اي بجنبيد وجهد بنماييد
به کاهلي پر وبال اميد مي پوسد
چو پروبال بريزد دگر چه را شاييد(2)
حکيمان گفته اند: کوشا باشيد تا آبادان باشيد وخرسند باشيد تا توانگر باشيد وفروتن باشيدتا بسيار دوست باشيد. پس آنچه از رنج وجهد به دست آيد، از کاهلي وغفلت از دست بدادن نه خوب بود ونه از خرد بود که هنگام نياز، پشيماني سود ندارد.(3)
هرکسي اندازه روشن دلي
غيب را بيند به قدر صيقلي
هر که صيقل بيش کرد او بيش ديد
بيشتر آمد برو صورت پديد
گرتو گويي کان صفا فضل خداست
نيز اين توفيق صيقل زان عطاست
قدر همت باشد آن جهد ودعا
ليس للانسان الا ما سعي
واهب همت خداوند ست وبس
همت شاهي ندارد هيچ خس(4)
$ همت منشأ جد ّوجهد
آورده اند که چون نظام الملک را وقت رفتن از دنيا آمد، وصيت نامه نوشت واين کلمه را د رآنجا گفت: برشما باد که همت بلند را شعار خود سازيد، که همت منشأ جداست وهر کجا که جد وجهد سراپرده زد، دولت واقبال درسايه اواقبال نمايد؛ چنان که گفته اند:
هر که اوتخم کاهلي کارد
کاهلي کافريش بار آرد(5)
اي پسر هان وهان ترا گفتم
که تو بيدار شو که من خفتم
هنر آموز کز هنرمندي
درگشايي کني نه در بندي
هر که ز آموختن ندارد ننگ
دُر برآرد ز آب ولعل از سنگ
وان که دانش نباشدش روزي
ننگ دارد زدانش آموزي
اي بسا تيز طبع کاهل کوش
که شد از کاهلي سفال فروش
واي بسا کور دل که از تعليم
گشت قاضي القضات هفت اقليم
نيم خورد سگاه صيد سگال
جز به تعليم علم نيست حلال
سگ به دانش چو راست رشته شود
آدمي شايد ار فرشته شود.(6)
اوحدي شصت سال سختي ديد
تا شبي روي نيک بختي ديد
سال ها چون فلک به سرگشتم
تا فلک وار، ديده ور گشتم
از برون درميان بازارم
وز درون خلوتي است با يارم
کس نداند جمال سَلوَت من
ره ندارد کسي به خلوت من
سرّگفتار مامجازي نيست
باز کن ديده! کاين به بازي نيست(7)
اندکي جنبش بکن همچون جنين
تا ببخشندت حواس نوربين(8)
دوست دارد يار اين آشفتگي
کوشش بيهوده، به از خفتگي
اندرين ره مي تراش ومي خراش
تا دم آخر دمي غافل مباش(9)
هر که ماند از کاهلي بي شکر وصبر
او همين داند که گيرد پاي جبر
هر که جبر آورد خود رنجور کرد
تا همان رنجوري اش درگور کرد
گفت پيغمبر که رنجوري بلاغ
رنج آرد تا بميرد چون چراغ
جبر چه بود؟ بستن اشکسته را
يا بپيوستن رگي بگسسته را
چون درين ره پاي خود نشکسته اي
برکه مي خندي چه پا را بسته اي
وان که پايش در ره کوشش شکست
دررسيد اورا براق وبرنشست
حامل دين بود، اومحمول شد
قابل فرمان بُد او، مقبول شد(10)
بايدکه بجوشي(11) وبکوشي وبخروشي (12) وننوشي ونپوشي تا با ملائکه مقدسه و فرشتگان متعالي درعلم ومعرفت وکمال وجمال شريک شوي.
آدمي زاده طرفه معجوني (13) است
کز فرشته سرشته وز حيوان
گر کند ميلِ اين، شود به از اين
ورکند ميل آن، شود کم از آن(14)
خرد است آن کز او رسد ياري
همه داري اگر خرد داري
هرکه دادخرد نداند داد
آدمي صورت است وديونهاد
کارکن زان که به بود به سرشت
کار ودوزخ زکاهلي وبهشت
هرکه در بند کار خود باشد
با تو گر نيک نيست بدباشد
با تن مرد بدکند خويشي
درحق ديگران بد انديشي
همتي را که هست نيک انديش
نيکويي، پيشه نيکي آرد پيش(15)
شد خر نفس تو بر ميخيش بند
چند بگريزد زکار وبار، چند؟
بارِ صبر وشکر، او رابردني است
خواه در صد سال وخواهي سي ّوبيست
هيچ وازِر ، وزر غيري برنداشت
هيچ کس ندرود تا چيزي نکاشت
طمع خام است آن، مخور خام اي پسر!
خام خوردن، علت آرد در بشر
کآن فلاني يافت گنجي ناگهان
من همان خواهم مَه کار ومَه دکان
کار بخت است آن وآن هم نادر است
کسب بايد کرد تا تن قادر است
کسب کردن گنج را مانع کي است؟
پامَکَش از کار، آن خود در پي است
تانگردي توگرفتارِ اگر
که اگر اين کردمي يا آن دگر
کز اگر گفتن رسول با وفاق
منع کرد وگفت: آن هست از نفاق
کان منافق دراگر گفتن بمرد
وز اگر گفتن به جز حسرت نبرد(16)
سيرراه حق عزيز است وگران مايه؛(17) دوعالم دربرابر اين، به پر پشه اي نيرزد. آن دم که عزم اين کار کني بينديش که با اين کار هيچ کار شريک نتوان کرد. اين کار را غيرتي است که غير خود برنپذيرد.هرکه اين کار را خواهد، بايد که دل از خود ودو گيتي برگيرد.با شريک کردن هيچ چيزي دراين کار ، راه کوتاه را بر خود دراز مکن که ارزش اين کار از همه کارها بيش آيد.(18)
طالبي، ترک سروري کن وجاه
رخ به هر مشکلي مپيچ ز راه
درسماوات کن به فکرت سير
روح پيوند شوبه عالم خير
ياد ارواح پاک ورزش کن
خويشتن را بلند ارزش کن
منزل خود بلند ساز اينجا
خويش را ازجمند ساز اينجا
تا چو باشد تو جهت به فلک
در رکابت روند جن وملک
به در آر از گِل طبيعت پاي
تاکني درميان جنت جاي
روح را رفرف وبراق اين است
عقل را راي واتفاق اين است
راه نارفته کي رسي جايي ؟
جاي ناديده چون نهي پايي؟
درگذار تو هر هوس دامي است
ازحيات توهر نفس گامي است
دوجهاني بدين صغيري تو
تاتورا مختصر نگيري تو
اين چنين آلتي مجازي نيست
وينچنين حالتي به بازي نيست
ترک ياران خويشتن دادي
رشته جان به دست تن دادي
تن به جاه وبه مال چست شود
دين به علم وعمل درست شود
تا تو گرد کلاه وسرگردي
کي بدان رسته راهبر گردي؟
داغ ايمان به روي جان درکش
علم دين را بر آسمان برکش
پشت برخاک دان فاني کن
روي درعالم معاني کن
زنده اي شو به جان معرفتش
تا برآيي به حيله وصفتش
نفس قدسي چو کامياب شود
کار بر منهج صواب شود
رنج نايافتن زهستي تو است
وزبلندي که عين پستي تواست
چند وچند از گريز وناخلفي؟
هم پديده است حد خوش علفي
تا به کي شرمسار بايد بود؟
مدتي هم به کار بايد بود
اين چنين کارخانه اي در دست
تو چنان خفته خوش، چه عذرت هست؟
کارت ازکاهلي نيايد راست
بعد ازين عذر رفته بايد خواست
گرچه برخويش بد پسنديدي
نتوان رفت راه نوميدي
منشان ديگ جستجو از جوش
تا رگي هست درتنت مي کوش
واقفي، بردر مجاز مگرد
رخ نهادي به تير باز مگرد
گر چه آهسته خر همي راني
هم به جايي رسي، چه ميداني؟(19)
اهل حکمت را اعتقاد براين است که ترقي روحاني انسان ، به سعي وکوشش او بستگي دارد وهر کس علم وطهارت وتقوايش بيشتر باشد ، به مرتبه بالاتر دست پيدا مي کند.(20)
ابوسعيد گفته است: هر کس گمان برد که به کوشش به معبود توان رسيد، رنجي کشيده بيهوده ؛ وهر که تصور کرده که بي کوشش به حق تعالي توان رسيد، جز راه خيال نپيموده.
از رنج، کسي به گنج وصلت(21) نرسيد
وين طُرفه که بي رنج، کس آن گنج نديد
هرکس که دويد، گور(22) نگرفت به دشت
ليکن نگرفت گور جز آن که دويد(23)
پي نوشت ها :
1- مناقب الصّوفيه، صص 52و53.
2- ديوان شمس، غزليات،غزل شماره 945.
3- قابوس نامه، ص 104.
4- مثنوي معنوي، دفتر چهارم، بخش 111. تفسير اين آيت کي وما خلقنا السموات والارض وما بينهما الا بالحق نيافريدمشان بهر همين کي شما مي بينيد بلک بهر معني وحکمت باقيه کي شما نمي بيند آن را .
5- جوامع الحکايات ولوامع الروايات ، ص 455.
6- خمسه نظامي، هفت پيکر، بخش 7، درنصيحت فرزند خويش محمد.
7- کشکول، ص 158-
8- مثنوي معنوي، دفتر اول، ذيل «طلب کردن يوسف...الخ»
9- همان، دفتر اول، ابيات دوم وسوم، ذيل «رجوع به حکايت خواجه تاجر» ، به نقل از : کشکول، ص 159.
10- مثنوي معنوي، دفتر اول، بخش 59، قصه مکر خرگوش.
11- جوشيدن: درتکاپو وتلاش بودن.
12- خروشيدن : فرياد کردن، ناله سر دادن.
13- طرفه معجون: آميخته يا شگفت آور.
14- اگر بخواهد مي تواند از فرشته برتر شود واگر بخواهد مي تواند از حيوان پست تر شود؛ حسن دل، صص 29و 30.
15- خمسه نظامي ، هفت پيکر، بخش 6، ستايش سخن وحکمت واندرز.
16- مثنوي معنوي، دفتر دوم، ابيات 729- 738.
17- گران مايه: نفيس، گران بها.
18- مجموعه رسائل خواجه عبدالله انصاري، ج1، ص 219.
19- جام جم اوحدي، باب دوم در معاش واحوال آخرت ودر آن چند سخن است اول در جد وجهد وتوجه اصلي.
20- انسان کامل (بازنويس الانسان الکامل)، ص 41.
21- وصلت: وصال، پيوستن، دراينجا پيوستن به خدا منظور است.
22- گور: گورخر
23- بازنويسي بهارستان جامي، ص 36و 37.
/ع
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}